1. خب ببینید من نه میگم تقلب خوبه و نه میگم بده! هرکی نظر خودشو داره و کاملا برام محترمه و اینا.. اماااااا اماااااا یه سری افراد شدیداااا رو مخن! کیا؟ اونایی که تو درسی که خوب هستن میرن تو لاکشون و میپیچن به بازی و اما وقتی که تو درسی اوکی نیستن میان وسط بازی! از این آدما بدممم میاد. یهسری دیگه هم هستن میان وسط بازی و چهارتا چیزی که بلد نبودن رو برمیدارن میرن و ذرهای همکاری نمیکنن! یا از اونورم کسایی که هیییچی نخوندن و نمیخونن و امیدشون فقط به بقیهست! از این آدما متنفرممم!
2. اینقدررر شدت خارم زیاده که صدای بچا دانشگاه هم دراومده :| فکر کنید سوال رو من حل کردم فرستادم و بچا نوشتن از روش بعد از من ۲ نمره کم کرده از یکی ۱ نمره و از یکی حتی کم نکرده :/ یا ادبیات که همه باهم امتحان دادیم بعد من از همه کمتر شدم :/ یا تمرین TA که باهم حل کردیم و همه کامل شدن به جز من :| اصلا یه وضعیه -_- ولی یه چیزی رو خوب فهمیدم! اونم اینکه اساتید کااااملا عشقی نمره میدن و خیلی بستگی داره برگهتو نفر چندم صحیح کنن! مثه ریاضیات که حل من با حل پاسخنامه و یکی که کامل بود مو نمیزد ولی خا اون کامل شد من نه :/ چون برگه اونو دیرتر صحیح کرد!
3. شنبه صبح رفتم دندونپزشکی. برای اولین بار تو عمرم نفر اول بودم یه جایی :دی حدود یه ساعت بیکار نشستهبودم و با بچا تو دیسکورد حرف میزدم. در ظاهر عین خل و چلا بودم =)) چون انگار با خودم حرف میزدم! همه اول یه جوری نگاه میکردن =))))))) کلی هی از اینور به اونور رفتم و تا ساعت ۱۱ طول کشید کارم. بعد برگشت قرار بود زنگ بزنم بابام اسنپ بگیره ولی همونجور که میرفتم یهو دیدم اتوبوس اومد و دیگه لازم نبود منتظر شم و منم بدو رفتم به اتوبوس برسم. ۳ تا اتوبوس سوار شدم تا رسیدم! رفتم مرکز خرید نزدیک خونهمون که روبهروی ایستگاه بیآرتی هم بود. ۵ طبقه رو هی بالا و پایین کردم دنبال موبایل فروشی که قاب بگیرم. تهش یه مغازه پیدا شد که فروشندههاشم ماسک نداشتن -_- اینقدم بهم ریختهبود مغازهش -_- یارو هم خنگ بود نمیفهمید چی میگم :/ منم بیخیال شدم رفتم یه مغازه دیگه! بعد دیگه قاب که پیدا نشد. همون یه گلس خریدم. بعد رفتم شهر کتاب و یه دیوان پروین اعتصامی خریدم. بعد رفتم دنبال کیک. اول یه جا رفتم ۴۰۰ گرم کیک با یه تزیین کاااملا معمولی رو میداد ۸۰ تومن :| منم گفتم خداااافظ :-" بعد از امیرحسین تو دیسکورد پرسیدم کجا برم و اینا و رفتم یه جا دیگه و یه کیک خریدم فکر کنم بیشتر از ۴۰۰ گرم بود ۶۰ تومن. با دستی پرررر رفتم فروشگاه واس خودم خوراکی بخرم و بعد با دستی پره پر خودمو رسوندم خونه. و باور کنید لذت و حس خوبی که تو این دوییدنا بود برام جدید و وصفناپذیر بود و اصلا حالمو اینقدررر خوب کرد که خدا میدونه ^__^ کلی هم اتیش زدم به مالم :دییی
4. چند روزه فکر میکنم کجای زندگیمی الان؟ پیدات نمیکنم :) هیچجای زندگیم پیدات نمیکنم! خودتم بدت نیومده :)
5. گاهی فکر میکنم شاید نباید میومدم این رشته و همون روانشناسی باید میرفتم. بعد میبینم نه روانشناسی هم نمیتونستم.
6. نمیدونم چرا بچا تو دانشگاه میخوان با دو ماه اشنایی مجازی که کاااملا سطحیه باهم صمیمی شن و چه بدونم مثلا طرف حالش بد میشه هی دنبالش باشن و نگران بشن و لاب لاب لاب.. نمیفهمم این صمیمیته از کجا میاد؟ این احساس نزدیکی؟ اون روز امیرعلی ازم پرسبد با کیا صمیمی شدی؟ گفتم هیچکس! گفتم دوست بودن با صمیمی بودن فرق داره! من الان با خیلیا دوستم ولی صمیمی نوچ! حتی نمیدونم، حس میکنم یه گاردی هم نسبت به این صمیمی شدنه دارم!
مثلا میدونم طرف حالش اوکی نیستا ولی نه اصراری میکنم حرف بزنه نه چیزی.. به خودم میگم به من چه؟ قطعا تا به این سن دوتا دونه دوست داره ه به من نیاز نباشه! اصلا به من چه ربطی داره که چشه؟ (اینو از طرف شخص مقابل میگم. مثلا من حالم بد باشه اخرین نفری که دلم میخواد بدونن بچا دانشگاهن. و خب در واقع به اونا چه؟) حالا ممکنه یه مدت بگذره نظرم عوض شه ولی خا فعلا نه!
7. آخ اینو نگفتم -_- قرار شده ۴ تا دندون عقلمو جراحی کنم :"(( حلالم کنید '_' :/