بخاطر دیدن ن. قرار بود با سارا بریم یه پاساژی نزدیک خونه اونا. درواقع قرار بود اینکارو کنیم چون نمیشد به مامانم بگم دارم با ن. میرم. واسه همین سارا باهام میومد و بعد که ن. اومد اون میرفت تا ما تنها باشیم. بعد دیدم که نه این رابطه اشتباهه و من نمیتونم و ترجیح دادم حتی حضوری هم نه و با همون وویس تمومش کنم. اونموقع خیلی ناراحت بودم که پسر مردمو غصه کردم ولی خا الان میبینم اونقدرا هم به کتفش نبود و خداروشکر اولین دیت عمرم با همچین آدمی نبود و کنسلش کردم و از اون خوشحالتر اینکه به بقیه بچا هم گفتیم و با پری و سارا و شکیب ۴ تایی رفتیم و چقدرررررر خوش گذشت. =))))) و چقدر هم پری سرمون غر زد و ادا اومد برا عکساش :/ :))))) تو راهنمایی از اعتماا به نفس زیادش میکشیدیم الان از اعتماد به نفس کمش :/ 

یکم تو پاساژ گشتیم و دیدیم ما خریدار نیستیم و رفتیم بالا تو روف. من شیک و اون ۳ تا اسموتی سفارش دادن. ۵۰ تومن بود :/ دیگه کلی عکس گرفتیم و همینجووووور فقط حرف زدیم و حرف زدیم و کلی خندیدیم و کلی تو حرف هم پریدیم و لاب لاب لاب =)))))) بعد ناهار سفارش دادیم. یه پیتزا و فیله و سیب‌زمینی با سس قارچ واسه ۴ تامون. (پیتزا: ۱۰۰. فیله: ۹۵. سیب زمینی با سس قارچ: ۴۵) بعد من طبق معمول که با دوستام میرم جایی معدم بسته شده‌بود و نمیتونستم بخورم :| کلا یه برش پیتزا و یه نصفه فیله و ۴ تا دونه سیب زمینی خوردم و داشتم میترکیدم! تازه شیکم رو هم کامل نخورده‌بودم :/ ولی خا بچا عوض من تا لحظه‌ی اخر نشستن و تا قطره اخر خوردن =)))))) اخه غذاش خیلیییی خوشمزه‌بووووود :(((( تففف واقعا.. میخوام :(((( 

بعد از ناهار و اینا با شکیب و سارا پیاده رفتیم خونه سارا و تا عصری اونجا بودیم و کلی با مامانش گپ زدیم =)) مامانش میگفت همون آنه ۱۴ ساله‌ای =))))) 

بی‌صبرانه منتظریم بهار و شکیب کنکورشونو بدن و کلییییی بریم بیرون باهم بعدش ^___^