داشتیم تو گپ چت میکردیم که یهو وسطش فاطمه اومد منو و آبان رو تگ کرد و گفت که تایم دارید بریم بیرون؟ و خب ما هم جفتمون تایم داشتیم و در لحظه قبول کردیم =)))) فقط من باید به خانواده خبر میدادم. اولش که مامانم جواب نمیداد بعد هم خاموش بود گوشیش :/ رفتم تو گپ فاطمه رو تگ کردم گفتم مامانم خاموشه و فکر کنم قضیه کنکله! بعدش ولی زنگ زدم بابام و گفتم و اوکی شد ولی یادم رفت که به قزی بگم که اوکیه و کنکل نیست :دی بعد قرار ده دقیقه به ۶ سر کوچه ما بود.یه ربع به ۶ قزی اومد پی‌وی و کلی فحشم داد که گوشیم چرا خاموشه =)))) (اگه نمیدونید باید بدونید که من‌گوشیم همیشه‌ی خدا، غیر وقتایی که بیرون خونم، روی حالت هواپیماست :دی) و دیدیم که چه گندی زدم و قزی وقتی پیام منو دیده لباساشو دراورده و فکر کرده قضیه کنکله :/ بعد گفتیم نکنه ابان هم همین فکر رو کرده باشه؟ بعد زنگ میزدم جواب نمیداد :/ تا اینکه جواب پیاممو داد. خدااااروشکر ندیده‌بود گپ رو و اومده‌بود وگرنه کلا قضیه کنکل بود :دی دیگه با آبان رفتیم یکم تو مغازه‌ها گشتیم تا فاطمه بیاد. کلی هم بعدش ادا اومد برام که خا کاملا حق داشت >__< بعد رفتیم شهر کتاب که من دوتا خودکار بخرم و بعد از اون هم گفتیم بریم تو مرکز خرید که سقف داره و خنکه و اینا.. همینجوری طبقه به طبقه میرفتیم بالا و مغازه‌ها رو میگشتیم و حرف میزدیم و منم این وسطا یه جا کارتی جذاب با طرح کاکتوس خریدم ^__^ چند وقت بود چشمو گرفته‌بود ولی هربار مغازه‌هه تعطیل بود. بعدش رفتیم فودکورت طبقه بالا و بعد از هم‌فکری و فلان یه سیب‌زمینی با سس قارچ و نون سیر سفارش دادیم. رفتیم یه میز اون آخر کنار پنجره هم پیدا کردیم که شهر پیدا باشه و خا خیلی قیشنگ بود تا حالا محلمونو از بالا ندیده‌بودم :دی دیگه حرف زدیم و عکس و فیلم گرفتیم تا غذاهامون بیاد ^_^ نون سیرش خوب بود ^_^ دفعه دومم بود که نون سیر میخوردم. اما سیب‌زمینیش جای پیشرفت داشت :/ :))) و من نمیفهمم چطور ملت به ما میگن چقدر کم بوده :/ بابا خیلیم زیاد بود برا ۳ نفر و حتی سیب‌زمینیش اضافه هم اومد. بعد اصلا وعده شام یا ناهار هم نبود که. یه وعده بلاتکلیف بود. بعد من خونه رفتم ممیتونستم شام بخورم که :| 

خلاصه که بیرون رفتن یهویی بسیار جذابی بود و بسیار خوش گذشت ^___^