میدونی چیه؟ حس کردم این حرفا جاش تو کانال نیست‌. این حرفا که طولانی‌ان و مال ته ذهن و قلبت‌ان، این حرفا که مشغله‌ی شب و روزت شدن و نمیتونی راحت به کسی بگیشون جاشون تو وبلاگه نه کانال! اونم اون کانال که فقط چرت و پرته. دوسش دارم‌ها. خیلی. ولی واقعا جای این حرف‌‌ها به‌نظرم اونجا نیست. جاش همین وبلاگه. پیش بلاگرا که میدونی فکراتو هرچقدر هم طولانی باشه میخونن. اهمیت میدن و ساده رد نمیشن. البته که اینجا مثل وب قبلیم نشد و میشه گفت سوت و کوره ولی بازم وبلاگه! اولین پناهگاه من [لبخند چپلوک] لعنتی صفحه ارسال مطلب جدید رو که وا میکنی ذهنت شروع میکنی حرفاشو راحتتر زدن و انگشتات با سرعت بیشتر و راحتتر تایپ میکنن و فکر میکنی تا ته دنیا میتونی اینجا از داخل ذهن و قلبت بگی [لبخند چپلوک] 

بریم سراغ دلیلی که خواستم تو وبلاگ بنویسم نه کانال. 

نمیدونم یادتونه یا نه ولی من فیزیک قبول شدم. درسته انتخاب اولم نبود، البته تو اون شرایط بود! ولی خب علاقم بهش کم نبود و نیست. هنوزم درساشو که میبینم چشمام قلبی میشه. هنوزم دوسش دارم و کاش مثه خیلیا استعدادم با علاقم و شخصیتم همشون در یه راستا بود نه که هر کدوم یه وری :) 

از تابستون به سرم زد حالا که معدلم خوبه و شرایطشو دارم چرا تغییر رشته ندم و برم صنایع که حداقل بعد ۴ سال کارش و شرایطش به تایپم بیشتر میخوره؟ فکر کردم. خیلی فکر کردم. شرایط رو خیلی سنجیدم. کفه صنایع سنگین‌تر شد. حدود یه ماهه که دیگه تصمیمم جدی شده. نمیخواستم به کسی بگم ولی گفتم. خیلیا میدونن. میخواید بگید خرافات یا هرچیزی ولی اینکه خیلیا میدونن من رو میترسونه. میترسونه مثل همه‌ی چیزای قبلی که وقتی به بقیه میگفتم و نمیشد اینم نشه! 

میدونید اگر نشه دنیا به آخر نمیرسه! من شرایطم خوبه تو فیزیک. خیلی خوب! ولی خب ناراحت میشم. خیلی خیلی ناراحت.. اگر بشه و برم خوشحال میشم آره ولی قطعا از ترس خواهم مرد. همین الانشم وجودم پر از ترس و هراسه. من آدمی نیستم که از تغییرات بزرگ، اونم اینقدر بزرگ، خوشم بیاد. ترجیح میدم همه‌چی تو یه شرایط استیبلی باشه و تغییری ایجاد نشه! و خب ول کردن فیزیک و رفتن به یه رشته دیگه و تقریبا از صفر شروع کردن تغییر بزرگیه. هر جزئی از این تغییر منو میترسونه و نگران میکنه! با گفتن نه آنه نگران نباش درست میشه تو میتونی و لاب لاب لاب هم چیزی در من عوض نمیشه! ترسی کم نمیشه. نگرانی‌ای کم نمیشه. جز به جز کارای تغییر رشته منو میترسونن.. 

ته دلم میگه میشه؟ نمیدونم. واقعا نمیدونم ته ذهن و قلبم در این مورد چی میگذره. 


موضوع دیگه که این روزا خیلی درگیرشم اوضاع خونه و خانواده‌ست. (خانواده= هم فامیل درجه۱ هم درجه۲) هرچقدر هم وانمود کنم که خوبه، خب خوب نیست. نمیتونمم حرفی بزنم ازش. حتی اینجا. فقط کاش میشد صبح زود از خونه بزنم بیرون و شب دیر وقت بیام خونه تا کمتر بشنوم و بفهمم. مثه هفته جشن یلدا. آره اینکه خونه نباشی دلیل نمیشه غصه و نگران نباشی ولی حداقلش اینه نقش بازی میکنی و اینقدر بازی میکنی که خودتم باورت میشه همه‌چی اوکیه و تازه شب توی مترو تقریبا نقابتو میزنی کنار و تصور میکنی که الان بری خونه قراره چی ببینی و چی بشنوی.. 

تازه من آدمی‌ام که اینجور وقت‌ها اصلا جزئیات نمیپرسم. حتی کلیات هم نمیپرسم. میترسم. میترسم بپرسم و چیزی رو بشنوم که نباید. هرچی میدونم از حرفاشون باهمدیگه‌ست. من وارد جزئیات نمیشم. هیچوقت نشدم. هیچی حتی از مریضی مامان و بابا هم نمیدونم چه برسه بخوام جزئیات فامیل درجه۲ رو بدونم. من فقط کلیات رو میشنوم و غصه میخورم. میترسم از دونستن جزئیات. وقتی کلیاتش اینقدر ناراحت‌کننده‌ست چرا باید برم سراغ جزئیات؟ 


موضوع دیگه یه دوسته. یه دوست که نمیتونم بهش بگم ازش ناراحتم. که بگم این کمرنگ شدنه چقدر منو اذیت میکنه. بهش بگم.. میدونی چرا؟ چون ناراحتی قدیمیه تقریبا و باید همون وقت میگفتم و الان دیگه وقتش نیست. چون شاید کمرنگ شدن نیست و من اسکلم فکر میکنم کمرنگ شدنه. یا اصلا اوکی کمرنگ شدنه اما دلیل داره! حق داره که کمرنگ شه و اصلا خود من نباید اینقدر آویزون شم و باید بپذیرم که اوضاع تغییر کرده و باید کمرنگ شیم و این درست‌تره.. دیشب با یه دوست صحبت کردم. فکر میکنم حق باهاشه. نباید اینقدر بچسبم. باید شل کنم. رها کنم. و اینقدر تو ذهنم.. 


خب هنوز کسی نخونده و میدونم بعدا هم خیلی نخواهد خوند پس اینجا مینویسم. ذهنم کم مشغول بود الان مشغول این بچه و حسش هم قراره بشه :)))))) گفتم نه بهش و منطقی و خوب برخورد کرد ولی خب آیا قراره من هم تو ذهنم منطقی و خوب برخورد کنم؟ هه زهی خیال باطل :)))))))))


میبینی خاصیت وبلاگ رو؟ توی کانال تهش تو بتونی دو خط از اینجور حرفا بزنی :( تهشم با گفتن اینکه نه غصه نخور.‌نه نترس. نه درست میشه تموم میشه میره و هیشکی اون اصل مطلب و اون حال واقعیتو نمیفهمه. یا بدتر از اون میان pv و اونجا میخوان که باهاشون راجع‌بهش صحبت کنی. ولی اگر من میتونستم تو pv صحبت کنم که خب دیگه تو کانالم نمینوشتم :) البته الان باید خودمو آماده کنم که قرار نیست مثل قبلا خونده بشم و کامنت بگیرم و تکرار میکنم، خونده بشم! باید آماده باشم که غصه نشم دوباره از اینکه وبلاگم و آدماش دیگه مثل قبل نیستن.. :) 


ببخشید اگر نیستم و نمیخونم یا خوندم و واکنشی نداشتم. شاید بهتر باشه یکم بیشتر به پناهگاهم و آدم‌هاش سر بزنم [لبخند چپلوک]