آواز دهل شنیدن از دور خوش است

اولش که منو میبینید میگید وااااای خدای من چقدر این دختر شاد و پرانرژیه! چقدر انرژی مثبته! چقدر.. بعد صمیمی که میشید باهام هر چند وقت یکبار پشماتون میریزه که خدای من این همون دختره؟ خدای من مگه میشه اون دختر پر انرژی اینجوری بشه؟ میخوام بگم کاش هیچوقت اونقدری با من و من باهاتون صمیمی نشم که ذهنیت خوبتون خراب شه.. من از دور قشنگ و خوبم.. هرچقدر نزدیکتر شید همه‌چی بدتر میشه..

  • Anne Shirley
  • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

ترس از دوست داشته‌شدن..

کاش همه‌ی ادم‌ها منو در حد یه دوست، دوست داشته‌باشن. به خدا من میمیرم برای این نوع دوست‌داشته‌شدن و غرق در لذت میشم وقتی میبینم به عنوان یه دوست دوستم دارن! اما امان از روزی که کسی فراتر از یه دوست منو دوست داشته‌باشه. فکر میکردم نمیرسه اون روز. ولی دقیقا شبی که گفتم امید دارم نرسه، رسید اون روز و یکی منو فراتر از دوست خواست. یکی منو دوست داشت و تو گوشم چندبار زمزمه کرد "آنه، دوستت دارم!" "آنه، واست میجنگم.." و من از ترس به خودم لرزیدم. ترسی رو تجربه کردم که تا حالا تجربه نکرده‌بودم. نمیگم بدم میاد از دوست داشته‌شدن نه! اما نمیخوام و میترسم. اتفاقا حس قشنگیه. درسته هربار که مرورش میکنی از ترس به خودت میلرزی اما کدوم ادمیه که بدش بیاد از خواسته‌شدن! منم بدم نمیاد. من فقط میترسم. واسه‌ی همین ترس هم که شده میخوام که تا اخر با همه فقط دوست باشم. همین.

  • Anne Shirley
  • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۰۰

من آمده‌ام های های D:

سلااااااممم ^_^ 

بیشتر از دوماهه که ننوشتم.. خیلی خواشتم بیام بنویسم ولی روم نشده یا نمیدونستم از کجا شروع کنم! الانم نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چیا رو بگم واقعا '_' ولی خا همینجوری بریم جلو و باشد که آدم شم برگردم -_- 

ترم اول دانشگاه ۱۴ بهمن با معدل 17.8 و تموم شد و ترم جدید هم با ۱۸ واحد سنگین -_- از ۲ اسفند شروع شده ^_^ معدلم میتونست و درواقع باید خیلی بیشتر از اینا می‌بود ولی خا ادبیاتم گند زد بهش -_- لعنتی استادا دیه همه ۱۹ ۲۰ دادن بعد ما بالاترین نمرمون ۱۷ بود اونم تازه چون دختره نماینده بود وگرنه باید مثه من ۱۶ میشد :/ اماااا به‌جاش فیزیکم رو ۲۰ شدم و حتی شواهد میگه که تنها ۲۰ بین وردی‌ها فیزیکم ^___^ واهاهاهاهاهای البته بچه‌ها دهنمو صاف کردن بس که گفتن ها آنه خجالت نمیکشی؟ استاد خودش از رو پاسخنامه هم مینوشت ۲۰ نمیشد و تو اولین کسی هستی که ازش ۲۰ گرفتی و از اینجور حرفا :/ :)))))) 

بچه‌های دانشگاه هم غیر از تعدادی رو مخ که منتظر موقعیتم قشنگ بشونمشون سرجاشون بقیشون واقعا خوب و باحالن ^_^ ۲۹م هم یه میتینگ دیگه باغ کتاب داشتیم که چقدر من سر اون میتینگ حرص خوردم! اما تهش خوب بود واقعا ^_^ فکر کنید من بخاطر یه عده اون تاریخ گذاشتم بعد تهش واسه من ناز میکنن یا میگن فلانی بیاد من نمیام و از این بچه‌بازیا -__- 

۴، ۵ جلسه هم یه شاگرد داشتم که بهش فیزیک دهم یاد میدادم و خوب بود :) معلمی دوست ندارم ولی خا پولش واقعا وسوسه کننده‌ست :دیییی 

تو دوران تعطیلی بین دو ترم هم کلی بیرون رفتم و زندگی کردم و واقعا راضیم و حالم حداقل در ظاهر خییییلیییی خوبه! باطنش رو نمیدونم چجوریه چون بها نمیدم! تا یکم میاد بد بشه سریع خودمو جمع میکنم :) 

۴شنبه هم با احسان رفتیم انقلاب و برای اولین بار رفتیم باهم تئاتر شهر و جدا جای باحالی بود و هوا هم که محشر بود ^_^ 

آزمون آیین‌نامه هم همون اول تعطیلی بین دو ترم رفتم دادم و با صفر غلط قبول شدم اما هنوز همت نکردم برم آزمون شهر رو بدم! چون از کلاسای شهرم که ۵ ماه حداقل میگذره و خانواده هم منو نمیبرن تمرین :/// ولی امیدوارم عزمم رو جزم کنم و ۵شنبه برم آزمون بدم و حداقل دفعه‌ها اول که الکی رد میکنن رو برم رد بشم بیام :دی 

  • Anne Shirley
  • جمعه ۱۵ اسفند ۹۹

|12|

1. خب ببینید من نه میگم تقلب خوبه و نه میگم بده! هرکی نظر خودشو داره و کاملا برام محترمه و اینا.. اماااااا اماااااا یه سری افراد شدیداااا رو مخن! کیا؟ اونایی که تو درسی که خوب هستن میرن تو لاکشون و میپیچن به بازی و اما وقتی که تو درسی اوکی نیستن میان وسط بازی! از این آدما بدممم میاد. یه‌سری دیگه هم هستن میان وسط بازی و چهارتا چیزی که بلد نبودن رو برمیدارن میرن و ذره‌ای همکاری نمیکنن! یا از اونورم کسایی که هیییچی نخوندن و نمیخونن و امیدشون فقط به بقیه‌ست! از این آدما متنفرممم! 

2. اینقدررر شدت خارم زیاده که صدای بچا دانشگاه هم دراومده :| فکر کنید سوال رو من حل کردم فرستادم و بچا نوشتن از روش بعد از من ۲ نمره کم کرده از یکی ۱ نمره و از یکی حتی کم نکرده :/ یا ادبیات که همه باهم امتحان دادیم بعد من از همه کمتر شدم :/ یا تمرین TA که باهم حل کردیم و همه کامل شدن به جز من :| اصلا یه وضعیه -_- ولی یه چیزی رو خوب فهمیدم! اونم اینکه اساتید کااااملا عشقی نمره میدن و خیلی بستگی داره برگه‌تو نفر چندم صحیح کنن! مثه ریاضیات که حل من با حل پاسخنامه و یکی ‌که کامل بود مو نمیزد ولی خا اون کامل شد من نه :/ چون برگه اونو دیرتر صحیح کرد! 

3. شنبه صبح رفتم دندون‌پزشکی. برای اولین بار تو عمرم نفر اول بودم یه جایی :دی حدود یه ساعت بیکار نشسته‌بودم و با بچا تو دیسکورد حرف میزدم. در ظاهر عین خل و چلا بودم =)) چون انگار با خودم حرف میزدم! همه اول یه جوری نگاه میکردن =))))))) کلی هی از اینور به اونور رفتم و تا ساعت ۱۱ طول کشید کارم. بعد برگشت قرار بود زنگ بزنم بابام اسنپ بگیره ولی همونجور که میرفتم یهو دیدم اتوبوس اومد و دیگه لازم نبود منتظر شم و منم بدو رفتم به اتوبوس برسم. ۳ تا اتوبوس سوار شدم تا رسیدم! رفتم مرکز خرید نزدیک خونه‌مون که روبه‌روی ایستگاه بی‌آرتی هم بود. ۵ طبقه رو هی بالا و پایین کردم دنبال موبایل فروشی که قاب بگیرم. تهش یه مغازه پیدا شد که فروشنده‌هاشم ماسک نداشتن -_- اینقدم بهم ریخته‌بود مغازه‌ش -_- یارو هم خنگ بود نمیفهمید چی میگم :/ منم بیخیال شدم رفتم یه مغازه دیگه! بعد دیگه قاب که پیدا نشد. همون یه گلس خریدم. بعد رفتم شهر کتاب و یه دیوان پروین اعتصامی خریدم. بعد رفتم دنبال کیک. اول یه جا رفتم ۴۰۰ گرم کیک با یه تزیین ‌کاااملا معمولی رو میداد ۸۰ تومن :| منم گفتم خداااافظ :-" بعد از امیرحسین تو دیسکورد پرسیدم کجا برم و اینا و رفتم یه جا دیگه و یه کیک خریدم فکر کنم بیشتر از ۴۰۰ گرم بود ۶۰ تومن. با دستی پرررر رفتم فروشگاه واس خودم خوراکی بخرم و بعد با دستی پره پر خودمو رسوندم خونه. و باور کنید لذت و حس خوبی که تو این دوییدنا بود برام جدید و وصف‌ناپذیر بود و اصلا حالمو اینقدررر خوب کرد که خدا میدونه ^__^ کلی هم اتیش زدم به مالم :دییی 

4. چند روزه فکر میکنم کجای زندگیمی الان؟ پیدات نمیکنم :) هیچ‌جای زندگیم پیدات نمیکنم! خودتم بدت نیومده :) 

5. گاهی فکر میکنم شاید نباید میومدم این رشته و همون روانشناسی باید میرفتم. بعد میبینم نه روانشناسی هم نمیتونستم. 

6. نمیدونم چرا بچا تو دانشگاه میخوان با دو ماه اشنایی مجازی که کاااملا سطحیه باهم صمیمی شن و چه بدونم مثلا طرف حالش بد میشه هی دنبالش باشن و نگران بشن و لاب لاب لاب.. نمیفهمم این صمیمیته از کجا میاد؟ این احساس نزدیکی؟ اون روز امیرعلی ازم پرسبد با کیا صمیمی شدی؟ گفتم هیچکس! گفتم دوست بودن با صمیمی بودن فرق داره! من الان با خیلیا دوستم ولی صمیمی نوچ! حتی نمیدونم، حس میکنم یه گاردی هم نسبت به این صمیمی شدنه دارم! 

مثلا میدونم طرف حالش اوکی نیستا ولی نه اصراری میکنم حرف بزنه نه چیزی.. به خودم میگم به من چه؟ قطعا تا به این سن دوتا دونه دوست داره ‌ه به من نیاز نباشه! اصلا به من چه ربطی داره که چشه؟ (اینو از طرف شخص مقابل میگم. مثلا من حالم بد باشه اخرین نفری که دلم میخواد بدونن بچا دانشگاهن. و خب در واقع به اونا چه؟) حالا ممکنه یه مدت بگذره نظرم عوض شه ولی خا فعلا نه! 

7. آخ اینو نگفتم -_- قرار شده ۴ تا دندون عقلمو جراحی کنم :"(( حلالم کنید '_' :/

  • Anne Shirley
  • سه شنبه ۹ دی ۹۹

|11|

هاااای اوری بااادی ^_^ 

خب اینجانب از شب یلدا تا همین الان دندون درد وحشتنااااااک دارم :/ البتهههه دو روزه وحشتناک شده. وگرنه تا ۳شنبه قابل تحمل بود واقعا! میخواستم ۴شنبه برم دکتر که یهو در یک حرکت کاملا یهویی ثنا شب اومد خونمون. تمام طول شب من از درد به خودم پیچیدم :/ هرچی تو قرص‌ها رو گشتم چیزی پیدا نکردم. یه دو تا استامینوفن با دوز مختلف خوردم ولی تاثیری نداشت! نهایت اگه دو ساعت خوابیده‌باشم اون شب. ساعت ۸ اینا ولی یه قرص ایبوپروفن یافتم و بهتر شد.البته الان که فکر میکنم از بس خوابم میومده بیهوش شدم و تاثیر قرص نبوده! چون بعدش تاثیر نداشت اصلا :/ دیه تا ظهر کلی با ثنا آهنگ خوندیم و رقصیدیم و بازی کردیم. قرار شد کلاس ریاضی رو نرم و امروز صبح برم دکتر. شب باز خوابم نمیبرد :/ بدبختی نت هم نداشتیم با خیال راحت تو یوتیوب بچرخم :/ بعد صبح فهمیدیم که دفترچه‌م اعتبار نداره و حالا من باید تا شنبه صبر کنم :)))))))))))) حقیقتا تففف :/ 

این دندون درده واقعا باعث شده اعصاب هیچی رو نداشته‌باشم و دلم بخواد بزنم زیر کاسه کوزه همه‌چی :/ بعد من خودم این وسط اعصاب مصاب ندارم، هی ملت هم میان بیشتر گند میزنن به اعصاب من -__- امروزم دقیقا بعد اینکه فهمیدم دکتر نمیرم، از همون ۷ صبح تا ۱۰ صبح درگیر دو نفر اسکل بودم که ببینم چشونه و چیشده و چیکار کنم اوکی شن و در تمام این مدت خودم دلم میخواست برم بمیرم :| 

.

هیچ در رابطه با وبلاگ قبلیم از مسئولین بیان پس و جو کرد و نهایتش این شد که نه نمیتونیم برگردونیم و احتمالا رمزم لو رفته و کسی اینکار رو کرده! البته که نمیفهمم چرا یا چطور :/ بازم مرررسی هیچ مهربون ^_^ 

به واقع به خودم بود پیگیری نمیکردم. چون اعصابشو نداشتم واقعا.. درواقع میتونم بگم اعصاب بازگشت به گذشته و کنکاش درباره علت اتفاقات رو ندارم. 

.

یه پسره هست تو ورودیامون، م.ج، این بشر همه رووووو دیوونه کرده :/ بس که هی بحث بیخودی میکنه و اینا :/ دیگه یکی از بچه‌ها هم خیلی چند بار بهش پرید و کلا هدچی پیام میذاره که بحث و اینا داره پاک میکنه :دی اصلا این دختره رو ادمین کردم که جذبه نشون بده. من واقعا جذبه این کارا رو ندارم :/ یه بار هم فقط اون اوایل باهاش بحث کردم و همونجا فهمیدم که دیگه نباید بحث کنم و از اونموقع دیگه فقط ناظر بودم! چون بی‌منطقه و فایده‌ای نداره واقعا! و هم اینکه مجازی بحث کردن مزخرف‌ترین کاره :/ 

  • Anne Shirley
  • پنجشنبه ۴ دی ۹۹

|10|

یکی که یهو بیاد بگه خوبی؟ و من شروع کنم از زمین و زمان غر بزنم. همین! 

  • Anne Shirley
  • چهارشنبه ۳ دی ۹۹

|7|


به جرئت میتونم بگم که همراه‌ترین آدم‌ها توی سال کنکور بودبم. از نقطه‌ی شروعش تا اون ته تهش و تا حتی الان! از همون اول با هم برنامه ریختیم. کنار هم تو پانسیون درس خوندیم. اگه یکیمون درس نمیخوند میزدیم تو سرش که بشین بخون. اگه یکی آزمونشو خراب کرده‌بود بهش دلداری میدادیم. برگشت تمام آزمون‌های گزینه۲ رو باهم اومدیم و ده بار توی زیرگذر دور زدیم و باهم غر زدیم به سوالا و باهم ایسگاه اشتباهی سوار و پیاده شدیم. کرونا که شد دیگه کنار هم پشت میزامون تو پانسیون نشستیم، اما بازم کنار هم بودیم! کی گفته آدم‌ها حتما باید به‌طور فیزیکی کنار هم باشن؟ ما دوتا بدون کنار هم بودن، کنار هم بودیم! باهم دیگه غر زدیم. باهم دیگه برنامه ریختیم و درس خوندیم. به هم روحیه دادیم. تا روز آخر هیچکدوم پس نکشیدیم. کنکور رو دادیم. بعد کنکور پشت تلفن کلی حرف زدیم و خوشحال بودیم، کنار هم، از اینکه هرچی که بود، خوب یا بد، تموم شد. جوابا اومد و حالا یکیمون دانشجوی رشته‌ و دانشگاهیه که همیشه میخواست یکیمون دانشجوی رشته‌ایه که همیشه آرزوشو داشته. حالا ما جفتمون شدیم دانشجو! دانشجوهای مجازی و پشت لپتاپی :) رفیق روزای سخت اولین روز دانشجوییمون مبارک 🙃

.


من برعکس همتون روز دانشجو رو تبریک میگم! توی این اوضاع غم و فشار زندگی از همه طرف ترجیح میدم این مناسبت‌های الکی و یا حتی بیخود و بی‌معنی رو واسه خودم خراب نکنم و ازش برای شاد بودن استفاده کنم!

.

با تشکررررر خیییلی خیییلی زیااااد از پرنده برای قالب جذابم ^_^ 
  • Anne Shirley
  • يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹

آیا من چرت میگویم؟ بله!

آیا دلم میخواهد سر به بیابون بذارم؟ قطعا! 

آیا از این زندگی راضیم؟ از هیچ قسمتیش نیستم! 

آیا ترجیح میدادم یه درخت تنها وسط بیابون باشم؟ آره! 

آیا حاضرم همین الان بمیرم؟ آره! 

آیا از چیزی راضیم؟ نه! 


  • Anne Shirley
  • جمعه ۷ آذر ۹۹

بعد از مدت‌ها قدم زدن در شهر

دیروز صبح رفتم دم دانشگاه و دانشکده‌‌مون. کلی فیلم و عکس گرفتم تا برای بچه‌هامون بفرستم مخصوصا اونایی که شهر دیگه‌ان و نمیتونن بیان ببینن. دانشکده تعطیلِ تعطیل بود و هیشکی توش نبود ولی رفتم توش یکم راه رفتم و نشستم و کمی هم غصه خوردم ‌که چرا حضوری نیست و اگه بود چقدررر قرار بود با بچه‌ها خوش بگذرونیم :(: 

بعدش رفتم تو خود دانشگاه و از دانشکده‌هایی که دوستام بودن عکس گرفتم واسشون :) و به چند نفر هم گفتم که نه نمیدونم آموزش کجاست :/ بعدش هم رفتم انقلاب تا کتاب بخرم. یه آدامز و 707 برای ریاضی۱ و یه نقشه‌کشی واسه دل خودم خریدم. میخواستم خودکارو اینا هم بخرم ولی جایی نبود که بشه با خیال راحت توش قدم زد و خودکارا رو نگاه کرد! برگشتم و رفتم شهر کتاب نزدیک خونمون و قیمتاش قشنگ نزدیک دو برابر جاهای دیگه بود و منم خودکارا رو گذاشتم سر جاش و سوسکی اومدم بیرون :/ خواستم برم یه لوازم تحریری ولی پاهام دیگه نا نداشتن :/ فکر کن بعد کلیییی وقت که طولانی‌ترین راهی که رفته‌بودم ازاتاقم تا آشپزخونه بود :| نزدیک ۳ ساعت راه رفته‌بودم. پس بیخیال شدم و خودمو رسوندم خونه و به کلاس شیمی‌ای که قرار بود احسان برام حضوری بزنه رسیدم متاسفانه :| 

دلم میخواست یه نفر حداقل کنارم می‌بود توی این مسیرها ولی متاسفانه همه دوستام برعکس من که روزهای زوج فقط یه کلاس دارم و روزای فرد پرِ پرم، روزای فرد خالی و زوج شلوغ‌ان -_- 


+ من با اتوبوس رفتم این راه‌ها رو و دو تا ماسک رو هم داشتم (قشنگ وقتی تو فیلما دو دیقه حرف میزوم به خفگی میرسیدم!) و تا یه جایی دستم میخورد پیس پیس میزدم. بخش خانما معمولی بود ولی آقایون واقعا تو هم تو هم بودن و خب کافیه یکیشون ناقل باشه -_- 


++ یه پسره تو پیاده‌رو جلو راهمو گرفت و یه قرآن کوچولو داد دستم و تشکر کردم و باز یه قرآن دیگه هم داد  نفهمیدم گفت واسه مامانمه واسه خواهرمه یا چی. بعد گفت یه پولی هم اگه بدی و اینا.. اول فکر کردم نقد ندارم و گفت خب از این جا میتونی بگیری و اینا و یهو یادم اومد که پول دارم. کیفم رو دراوردم بهش یه دهی دادم. گفت ابجی گدا که نیستم. خرج خونه میدم و فلان و من جدا نفهمیدم چی بود ماجرا و خا اون یکی دهی تو کیفمم دادم. بعد بعدا فکر کردم آیا کارم درست بود؟ آیا این آدم نیازمند بود؟ بهتر نبود میگفتم نه؟ چون سر و وضعش معمولی بود! مسئله پولش نیست برام اما اگه این یه سواستفاده باشه من با اینکارم بهش کمک کردم تا به کارش ادامه بده واینا! متوجهین منظورمو؟ 

  • Anne Shirley
  • سه شنبه ۲۷ آبان ۹۹

آش شله قلمکار۱

بچه‌ها دانشکدمون چه ورودی ۹۹ و چه ۹۸ خییییلیییی خوبن و خوشحالم از این بابت و حداقل در برخورد اول باعث نشدن خودمو بکشم عقب و برعکس شدیدا خودمو کشیدم جلو و با خیلیاشون دوست شدم =) اکثر شب‌ها هم با بچه‌ها ۹۸ تو دیسکورد آهنگ گوش میدیم و حرف میزنیم و اینا :)) دفعه اولی که رفتم تو وویس چت یهو جفت پا رفتم و اونا هم وسط بحث و اصلایه وضعی بود =)))))) دیگه همین باعث شد یخم اب شه و برم و یه شب که نرفتم بهم گفتن پاشو بیا بچه چرا نیستی :)) و دو سه نفر از بچه‌ها هم خونشون شدییدا نزدیکمونه! اگه حضوری بود چه کارهایی که نمیکردیم :( 

درس‌ها هم یکم برام یه جورین و ارتباط گرفتن برام باهاشون سخته! چرا؟ چون من کلا ادمیم که نصف راه تو ذهنمه و همیشه دبیرا بابتش باهام مشکل داشتن و اصلا همین باعث شد من بدون زیاد تست زدن تستم خوب باشه ولی اینجا کلا باید از سخت‌ترین و بلندترین راه بری -_- 

شیمی هم که استاد کلا قطع و وصله و خودمون میخونیم -_- هی میگیم بابا آفلاین هی این پلیمریا ناز میان که نهههه آفلاین خوب نیست -_- باشه آنلاین بیاید وقتتونو هدر بدید تهشم هیچی :/// 

و حس میکنم خیلی همه خرخونن -_- بعد من هنوز خسته کنکورم و حال درس ندارم :/ 

و اصلا از اینا بگذریم من دو تا چی میخوام! یک. برم لوازم تحریر و ساعت‌ها بچرخم و کلی چیز بخرم :) دو. کلییییی دستبند و انگشتر جذاب میخوام :(( 

۴شنبه با احسان رفتیم مدرسه تا کتابایی که بچه‌ها اوردن رو دسته‌بندی کنیم و بفرستیم سیستان. یارو برداشته کتابا ۴مم قاطیش اورده :/ یا کتابای چرت غیر درسی که نمیخواسته. یا اون یکی فقط کمدشو ریخته رو تو کارتون و آورده رود و نکرده.بود کاغذا رو ازتو کاور دراره -_- یا کتاب شیمی آورده مثه جگر زلیخا :// خا من اینو به کی بدم -_- 

گواهینامه هم فعلا رو هواعه :/ باید میذاشتن همون موقع برم بدم -_- نمیدونم هنوزم نمیگیرن یا نه باید زنگ بزنم ببینم اگه میگیرن آیین نامه رو برم بدم تموم شه :///

اینهمه سال منتظر بودم درسم تموم شه که وقتی هوا اینجوری ابری یا بارونیه برم بیرون راه برم بعد الان کلا تو خونم :(( 

رییس دانشگاهمون دلش برامون تنگ شده میگه بیاید امتحانا حضوری :))))) بشین بیایم داوچ :)))))) 

  • Anne Shirley
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۹